چرا قلب ادم گاهی کنترل مغز رو به عهده می گیره و کار خودش رو از پیش می بره؟
چند روزه دلم هوای تهرون رو کرده. دلم می خواست می تونستم الان در در کوچه های محله مان در تاریکی شب قدم می زدم و نسیم باد رو در چهرم احساس می کردم همون نسیمی که بوی وطن میده و دل آدم رو آروم میکنه.
به مردم تو کوچه و خیابان نگاه می کردم و مثل عادت همیشگی از این تعجب می کردم که این مردم با داشتن این همه مشکلات چی جوری می تونن رو لبهایشان لبخندی جاری کنند و خوش و بش کنند. برم پارک و به اونایی که مشغول تفریحن نگاه کنم به جوانایی که گاهی از ته دل ریسه می رند به دختر پسرهایی نگاه کنم که کنار هم قدم می زنند و با نگاهاشون هزار تا حرف با همدیگر ردوبدل می کنند. برم یه میدون شلوغ و به تیپ های عجیب غریبی که جوانها می زنند نگاه کنم.
دلم می خواست می رفتم درکه روی یکی از تختهای زیر درخت دراز می کشیدم و به آسمان ذل می زدم.
چرا مغز آدم نمی تونه به قلبش بگه الان موقع این فکرا نیست؟ چرا مغز آدم نمی تونه آهنگ علی سنتوری رو خاموش کنه و بره سراغ زندگیش؟
\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
دیشب فیلم سنتوری رو دیدم ساخته داریوش مهرجویی همین جوری که تو این مقاله نوشته یه شاهکار سینمای ایران که با وجود امکانات محدودش چنین فیلم های زیبایی رو خلق می کنه.
یه فیلمی که با دیدنش تازه می فهمی که بله قلب تو هم که فکر می کردی خاموشه هنوز داره می زنه و صدای تالاپ تالاپش این اطمینان رو بت می ده که تا چند وقت دیگر هم به همین شدت خواهد زد.
باید بگم از بازی بهرام رادان و گلشیفته فراهانی بسیار لذت بردم مخصوصا سکانس عروسی که خیلی جالب بود. فکر کنم اسم این دو بازیگر ایرانی دیگه یادم بمونه.
و شاید این فیلم به این موفقیت نمی رسید اگر محسن چاووشی صدایش رو در اختیار ٬علی سنتوری٬ نمی گذاشت. (می بینید با این فیلم یه خواننده جدید ایرانی هم کشف کردم.)
رفیق من سنگ صبور غم ها ------------ به دیدنم بیا كه خیلی تنهام
هیشكی نمی فهمه چه حالی دارم ------ چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دلزده از لیلی ها ------------- خیلی دلم گرفته از خیلی ها
نمونده از جوونی هام نشونی ---------- پیر شدم پیر تو ای جوونی
راستی جواب معمای پست قبل عشق است.