Thursday, April 5, 2007

روزی به یاد ماندنی


بالاخره پس از سالها انتظار آن روزی که می خواستم رسید. روزی که آدم یه احساس آرامشی بکنه و بتونه با غرور بگه یک مرحله از زندیگم را تا حدی با موفقیت به پایان رسوندم. روزی که این اطمینان را بهت میده که از فردا کاملا در اخطیار خودتی تا به زندگیت یه جهت جدید بدی

امروز ساعت 7 صبح پاشدم. در آرامش کامل صبحانه ام را صرف کردم و با سویج ماشین در دست از در خانه خارج شدم. البته قبلش از زیر قرآن رد شدم کاری که مادرم در دو هفته گذشته هیچگاه فراموش نکرد کاری که مایه آرامش افکار من قبل از ترک خانه بود
حدود ساعت هشت و ربع صبح رسیدم به مکان مورد نظر. از همکلاسیهام یک سری آمده بودند. شروع کردیم با هم به گپ زدن همراه با خنده هایی به یاد ماندنی

ساعت نه صبح وارد جلسه امتحان شدم و تا ساعت یک نیم با سوالات فزیک کلنجار می رفتم. از همه طرف زیر نظر بودیم. تعداد و مدت زمان دستشویی رفتنمون رو هم دقیق یاداشت می کردند. بیرون کلاس هم یک ناظر بود که تا در دستشویی با چشمهایش دنبالت می کردند

برگم را که تحویل دادم می دانستم که همه سوالات رو درست جواب نداده بودم ولی اطمینان داشتم که نمره آبرومندانه ای خواهم گرفت. نکته بسیار جالب در هنگام خروج از سالن امتحانات این بود که دنیا برام یه رنگ و بویه جدید پیدا کرده بود. هوا خیلی سبک تر شده بود. اینجا بود که تازه متوجه شدم یک مقطع از زندگیم را با نوشتن اخرین امتحان همراه با خاطرات فراوانی به پایان رساندم. هر چند کارنامه قبولی رو یک ماه دیگر میدند ولی من با چشمی پر انتظار به آینده نگاه میکنم. آینده ای که از هم اکنون به دست من شکل خواهد گرفت
هرچند یقین دارم در سالهای آتی به اینکه چرا این دوران این قدر سریع به پایان رسید حسرت خواهم خورد و هزاران بار آرزو خواهم کرد که به این دوران بازگردم ولی امروز از اینکه این دوران به پایان رسیده بی اندازه خوشحالم

در روزهای آتی از فرصتی که پیش آمده استفاده خواهم کرد و درباره هفته پایانی قبل از امتحانات و اینکه به چه صورت جشن گرفتیم
بصورت مصور برایتان خواهم نوشت
چهارشنبه، 5 اردیبهشت، 1386