Friday, October 12, 2007

Empire State Building NYC


"New York's famous Empire State Building, a New York City Landmark and a National Historic Landmark, soars more than a quarter of a mile into the atmosphere above the heart of Manhattan.

Located on the 86th floor, 1,050 feet (320 meters) above the city's bustling streets, the Observatory offers panoramic views from within a glass enclosed pavilion and from the surrounding open-air promenade.

The Empire State Building has developed an annual lighting schedule which honors National Holidays, seasons, the myriad ethnic groups living in the New York City area and many worthy causes. From October 12. until 14. , 2007 Empire State Building honors “Eid al Fitr” with the green lights of the tower." By ESB




Upcoming Tower Lighting Schedule
Date .........................Colors ..............Occasion
October 05-07, 2007 ..Red/White/Green..Columbus Day
October 08, 2007 ..Blue/Blue/Blue..Winner of the Jets game
October 09, 2007 ......Green/Green/Green....Million Trees
October 10-11,2007...White/White/White... ESB Lighting
October 12-14,2007.Green/Green/Green..Eid-al-Fitr
October 15, 2007....Orange/Orange/White.Food Bank NYC


قبل از هر چیز عید فطر را تبریک می گم


اینجا که امروز عید بود ولی تو ایران نمی دانم که به چه صورت می باشد
در میان اخبار به موضوع جالبی برخورد کردم
برای احترام به عید فطر مسلمانانNew York در شهر
Empire State Building نورپردازی بلند ترین برج شهر
به مدت سه شباته روز به رنگ سبز خواهد بود

بلافاصله بعد از خواندن خبر به ساید رسمی برج مراجعه کردم و با دیدن جدول نورپردازی برج از صحت خبر اطمینان پیدا کردم
خلاصه این جوری شد که کلی هم درباره برج خواندم و مطالب مفید یاد گرفت. به عنوان مثال در سال 3.5 میلیون نفر به این برج که در سال 1930 به مدت یک سال و 45 روز ساخته شده مراجعه می کنند و از طبقه 86 یا 102 شهر را تماشا می کنند.این جور که معلومه باید دیدنی باشه

امیدوارم روزهای خوبی رو در کناره دوستان و خانواده داشته باشید



The Empire State Building
Location: On the 5th Avenue, between 34th and 33th Streets, the heart of Manhattan.
.
.
Height: 443 meters, 103 floors.Number of elevators: 73, operating at speeds of 600-1,400 ft/sec. (Lobby to 80th floor in 45 seconds)
86th Floor Observatory, 102nd Floor Observatory (reopened in 2005)
.
.
Visibility: 130 km on clear days.The neighbouring states; namely New Jersey, Pennsylvania, Connecticut and Massachusetts can be seen on clear days.
.
.
Built: In one year and 45 days (405 days)Excavation started on January 22, 1930.Total man-hours: 7,000,000.
.
.
Lightnings: The building is struck by 100 lightnings each year on the average.
.
.
Staff: 250 persons.
.
.
Occupants: More than 15,000 people work in the tenant offices.
.
.
Visitors: The building is visited by 10,000-20,000 people each day. This includes the observatory and tenant visitors.More than 110 million people have visited the Empire State Building's Observatory since the building opened in 1931.

Sunday, September 30, 2007

Number 23 in English and Deutsch

Once upon a time, one of my friends, who is a clever girl and a good writer, asked me to write a movie review. First I didn’t want to write any thing, coz I hadn’t done it before. But with the time it got to some thing like a virus in me.

After watching a film my first thoughts were how to write down my first impressions about it.

The following thoughts came in my head, as I was already lying in my bed, but they didn’t let me sleep, so I put them down.
.
.
Deutsch:
Ich habe gerade den Film „Number 23“ gesehen, eine Glanzleitung von Jim Carry, hätte mir nie gedacht, dass er auch ernst spielen kann. Trotzdem muss ich gestehen, dass ihm Komödie besser steht.
Nun zu dem Film. Ich muss euch abraten, sich den Film anzuschauen, falls Ihr zu den folgenden Gruppen gehört: a) Abergläubige b) Mathematiker

Hier eine ganz kurze Erklärung, für die, die noch nichts von „Number 23“ gehört haben:
Alle Namen, Geburtsdaten und Hinweise, die auf die Zahl 23 enden, sind teuflisch. Dabei ist die 23 nicht beim ersten Blick zu erkennen. z. B. Wenn man am 13.10.19xx geboren ist, sollte man das Leben mit Vorsicht genießen. Denn die Addition von 13 und 10 ergibt 23.

Nachdem ich den Film gesehen hatte, spielte mein Kopf verrückt, nicht weil ich abergläubisch bin, sondern eher weil mein Kopf gerne mit Zahlen rechnet. Ich checkte alle mögliche Zahlenkombinationen die mit meinem Leben zu tun hatten, Kennzeichen, Hausnummer, Name, Telefonnummer, Geburtsdatum. Ich war darauf und daran, raus zu finden, ob 23 bei mir vorkommt. Und zu meinem Erstaunen sie kam sogar zweimal vor.

Mein Geburtstag nach dem persischen Kalender: 26.10.1364
Das Geburtsjahr: 13 + 6 + 4 = 23
Das Geburtsdatum: 2 + 6 + 1 + 0 + 1 +3 + 6 + 4 = 23

Ich hoffe keinen Stein bei euch zum Rollen gebracht zu haben oder vielleicht doch?!?


English:
Just saw the movie ‚Number 23’ a masterly performance of Jim Carry. I could never imagine him playing seriously. Nevertheless, I must admit, he is better at comedy.

Back to the film. I must warn you of watching it, if you are superstitiously or good in Math.

Now a short info about the movie, for those of you, who don’t have a clue about ‘Number 23’:
Every name, birthday date, house number or anything else, which ends to 23 is devilish. But it is not so easy to see 23 by the first view. E.g. if some one’s birthday is on 13.10.19xx, so she/he muss be a more careful in her/his life. Because die summation of 13 and 10 is 23!

After watching the film, my head began to play up. Not because I am superstitiously, rather ‘coz I like playing with data. I checked up every possible combination, which was in relationship to my life. Telephone number, birthday date, house number, names. I was out to find out, if 23 occurs in my life. To my amazement, 23 was found two times.

My birthday in Persian calendar: 26.10.1364
The summation of the year: 13 + 6 + 4 = 23
The summation of my birthday: 2 + 6 + 1 + 0 +1 + 3 + 6 + 4 = 23

I hope I didn’t set the ball rolling in your heads, or is it now too late for any warning?!?
.
.
XXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXX
x
ویروس

دقیقا 4 سال پیش بود که یک نفر پیشنهاد ایجاد یه وبلاگ رو بم داد. با وجود تشویقی که از جانب این فرد می شدم که این کار رو انجام بدم ولی در خودم چنین استعدای رو نمی دیدم که بتوانم تفکراتم رو روی کاغذ بیارم. (البته در اینجا بهتره گفت به صورت دیجیتال ثبت (کردن

با وجود این بالاخره این ایده رو یک روز عملی کردم. اوایل فقط مطالب علمی که جایی می خواندم رو ترجمه می کردم. تا اینکه به مرور زمان جرات پیدا کردم آزادتر بنویسم. گاهی هر هفته گاهی هر ماه مدتی هم اصلا وبلاگم رو آپ کردم

ولی یواش یواش وبلاگم تبدیل شد به بخشی از زندگیم. از این طریق با افراد جدیدی آشنا شدم و مطالب مفیدی را ازشون یاد گرفتم. .همچنین دنیای وبلاگ تبدیل شد به دریچه ارتباط من با وطنم و با دوستانه دیرینه ام از ایران

خلاصه الان باید بگم داشتن وبلاگ و نوشتن مطلب در آن تبدیل شده به ویروسی در من. دوست دارم جایی بنویسم و بیشتر هم برای دل خودم می نویسم و برای دوستانم و برای هر کسی که از دنیای من بیشتر می خواد سر در بیاره
Persianblog
برای من نقطه شروعی بود که متاسفانه در چند ماه اخیر تبدیل شد به یک ترمز جوری که دیگه حسی برای آپ کردن نبود. به دنبال جایی می گشتم که با آرامش خیال چند سالی بمونم و بالاخره اینجا رو پیدا کردم
اینکه هر چند وقت یکبار آپ کنم بسته به برنامه درسیم و مشغولیت زندگیم داره
و در اینجا می خوام ازتون که غلت های املایی من رو نادیده بگیرین. این جور که پیداست من درست بشو نیستم
lol

Sunday, September 23, 2007

I'm back again


سلامی گرم به دوستان عزیزم

من دوباره آمدم

می دانم بعضی هاتون گله مندین که چرا این مدت تنبل شده بودم ولی دیگه به بزرگی خودتان ببخشید
که در چند ماه اخیر Persianblog بخشی از این تنبلی رو میندازم گردن
مشکلاتی در سرویس دهیش مواجه شده و بخشیش هم بر میگره به گرفتاری های روزمره که هر کداممان کمابیش گرفتارش هستیم

مدتی بود که دوست داشتم بنویسم ولی یه جای جدید جایی که بدونم آن چیزی که میسازم از بین نمیره و از طرفی هم تصمیم گرفتم شروع جدید رو بزام موقعی که مرحله جدید زندگیم به طور رسمی آغاز میشه

در واقع من چند روزی هست که دانشجوی رسمی رشته آی تی از دانشگاه آخن هستم و شروع زندگی دانشجویی را مصادف کردم با شروع کار این وبلاگ

امیدوارم همواره فرصت داشته باشم درباره زندگی و تجربیاتم به عنوان یه دانشجو مطالب مفیدی را بنویسم


و در پایین هم اخرین مطالبی رو که تو وبلاگ قدیمی نوشته بودم می بینید
شدن ولی اگه publish کامنتشان رو بستم چون قبلا
خواستین می تونین تو همین پست نظرهایتان رو بنویسین

Thursday, June 14, 2007

سرقت

سلام به همه دوستان
همان گونه که توضیح دادم ما هفته آخر رو با جشن گرفتن و شادی به پایان بردیم. با اینکه می دانستیم امتحانات در انتظار ما هستند

خلاصه این هفته واقعا تبدیل شد به آخرین هفته ای که توش آزادانه هر کاری که می خواستیم می کردیم. از هفته بعدش همه مشغول درس خوندن بودند. در دو هفته ای که وقت داشتیم خود را آماده کنیم صد بار به خودم قول دادم تو دانشگاه این جوری شب امتحانی درس نخونم و خورد خورد بخونم که بم فشار نیاد. ( شاید دوستانی که در ایران در حال دادن امتحانات پایان ترم هستند به همین وضعیت من مواجه شده اند)س

دیگه واقعا شبیه کتاب شده بودم. با دادن هر امتحان باری از دوشم آدم برداشته می شد و هدف در دسرس تر به نظر می رسید

حالا ماجرای جالبی که در هین امتحانات اتفاق افتاد روز امتحان تاریخ بود که یکی از دروس بسیار محبوب منه جوری که صبح امتحان عجله داشتم هر چه سریعتر سر جلسه برم مبادا چیزهایی که در روزهای قبل یاد گرفتم همش یادم بره

چشمتان روز بد نبیه وارد ساختمان که شدم دیدم همه دارن پچ پچ می کنند. پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفتند برو دفتر مدیر خودت می بینی

رفتم طبقه بالا دیدم چقدر اکشن شده. کمیسار پلیس آماده بود و همه جا رو از این ربان قرمزها کشیده بود. تو راهرو هم پر از خاک و خل. جوری که ادم تصور می کرد انگار بنایی هست. منشی مدیر به ما گفت تو سالن انتظار بشینید خبرتان می کنیم

پس امتحان چی؟ کنسله؟ -
نه با تاخیر برگزار میشه شما بفرمایید ما خبرتان می کنیم -
با شنیدن این خبر همه از فرصت پیش آمده استفاده کردند و یه نگاهی به جزوه های درسی انداختن


مثل اینکه قضیه از این قرار بوده که شب قبلش یک آقای دزد بیکار گاو صندق مدیر رو با دستگاه برش باز کرده بود. چیزای قیمتی رو برده بود. (هر چند باسه من سواله که تو صندق چی می تونه باشه یا چقدر می تونه پول نقد باشه؟ آخه اینجا که شهریه نمی گیرن و احتمالا فقط یه پول نقدی باسه کارای روزمره بوده )ا

خلاصه از آنجا که در پاکت سوالات باز شده بود با اینکه همه برگ های سوالات دست نخرده بودند از مرکز درخواست سوالات جدید کرده بودند. مرکز هم مثل اینکه یه سری سوالات زاپاس آماده داشت. 2 ساعته سوالات جدید فرستادند. ( آخه اینا کلا خیلی قر و فر دارند. از هر کالج فقط یک نفر که رمز ورود داره شب قبل امتهان سوالات و پاسخ ها رو دانلود می کنه و پرینت می کنه و با یه برنامه خاصی از روی هارد پاک می کنه. و می زاره تو گاو صندق برای فردا )م

مدیرمان که احتمال میداد باسه سوالات این کار و کردن و سرقت اشیا قیمتی رد گمکنی بوده. در هر صورت هر کی که بوده به مقصدش رسید. چون فقط سوالات کالج ما عوض شدن و بقیه مدارس همان سوالات لو رفته رو نوشتند. ولی خوبیش اینه که یک چیز رو با اطمینان میشه گفت: طرف از کالج ما نبوده. چون کدام خنگی میاد سوالات رو بدزده با اینکه مشخصه دیگه اون سوالات دزدی شده حداقل در اون کالج استفاده نخواهند شد؟
امتهان تاریخ ما شد تاریخی
آخرین امتحانم هم انگلیسی بود که شفاهی بود. (به صورت دلبخواهی هرکی باید یک درس رو بصورت شفاهی بده)ن

یدین صورت که میاین تو اتاق انتظار بعد از چند دقیقه یه معلم شما رو میبره به اتاقی که سوالات به شما داده می شوند و شما 30 دقیقه وقت دارین خودتان را آماده کنین. سوالات متشکل از یه متن به زبا ن انگلیسی بود که باید به صورت خلاصه توضیح میدادید. در مرحله بعد باید طرز نگارش متن رو بررسی می کردین و در مرحله 3 نظر شخصی.
بعد از اینکه خودم را آماده کردم وارد یه اتاقی دیگر شدم. 4 معلم در مقابلم روی نیمکت نشسته بودند و من جای معلم نشستم. مدت امتحان 20 دقیقه بود. در 10 دقیقه اول من باید بصورت آزاد حرف می زدم . در نیمه دوم حالت سوال جواب بود

البته از 4 معلم یکی سوال می کرد

واقعا این 20 دقیقه مثل 200 دقیقه گذشت. هر چند ثانیه یه نگاه به ساعتم می کردم و ادامه می دادم در دقیقه 7 صحبتم تمام شد یعنی 3 دقیقه زودتر ولی هرچی تلاش کردم چیزی بگم انگار مغزم قفل کرده بود. در ادامه هم که سوالات رو پاسخ می دادم گاهی فقط تزم یا نظرم رو چند بار تکرار می کردم. خلاصه زبانم اصلا نمی چرخید

درست 20 دقیقه که گذشت و اجازه خروج از اتاق بم داده شد انگار از زندان آزاد شدم. انگار بال در آوردم

ولی بهم صابت شد آن چیزی که همیشه می دانستم. من فقط مسئله ریاضی یا فیزیک می تونم حل کنم و سخنرانی کردن از هنرهای من نیست
امیدوارم هیچ وقت دیگه مجبور نشم جلوی یه جمع غریبه صحبت کنم. مگر اینکه خدا مارا هم از نعمت بازی با کلمات بهره مند کند

[آمین]

پنجشنبه، 24 خرداد، 1386

Monday, June 4, 2007

جشن آخرین روز


در آخرین روز بچه ها همه لباسی رو که باهم سفارش دادیم پوشیده بودند. تیشرت هایی به رنگ نارنجی با پلیورهای سیاه. روی لباسها شعارمان را نوشته بودیم و پشت لباسها اسامی تمامه بچه های پایه


البته جریان شعار از این قراره که سال آخری های هر مدرسه ای یک شعار برای خودشان انتخاب می کنند. البته قبلش لازم که

در وزن احمد خوانده میشه a توضیح بدم مدرک پایانی مان اسمش ابی هست. ابی خواننده نه> ابی با

ابی همیشه جزوی از شعار است. شعار ما این بود: فرار شماره 13 (به خاطر اینکه دوران تحصیلمان 13 سال طول کشیده) ابی کترز (در وزن همان زندان معروف الکترز تو امریکا در دهه 1960)ا
خلاصه این شعار کلی باسه خودش قصه داره چون در همین موضوع بچه ها یک فیلم هم درست کردن که در پستی دیگر بیشتر درباره اش توضیح میدم

شعارهای مدارس دیگر: ابی وگاس . ابی کولا . ابی من (در وزن سوپرمن) . ابی وارز (استار وارز یا جنگ ستارگان) ابی کینگدام
البته خیلی شعارها در آلمانی وزن داره و با مزس
خلاصه در آخرین بعد از ظهر مدرسه سال اخری ها از مدارسشان پیاده به سمت داخل شهر راه می افتند. البته یک وسیله نقلیه که بیشتر باسه پز دادن هست هم اجاره می کنند. ما از این قطارهای شهر بازی اجاره کردیم که در عکس زیر تا حدی پیدا است



مدرسه دخترانه که در پست قبل بش اشاره داشتم همه با لباس صورتی آماده بودن که یه شعار بی مزه در وزن عروسک باربی داشتن و ماشینشان هم یه مرسدس بود



در پایین می بینید که یه مدرسه با تراکتور آماده بود و لباس های زرد




این مدرسه هم با مینی بوس اتیغه مرسدس آماده بودند



در عکس زیر هم می بینید که جمیعت خیابان را کاملا بسته و به سمت محل برگزاری جشن حرکت می کنند


حتی پلیس هم تدارکاتی دیده بود و لحظه عبور ما از یک تقاطع خیابان را بست. (همین آدمک سبزه تو عکس پلیس موتور سواره)ا




در عکس زیر هم می بینید که جمعیت یواش یواش به محل برگزاری جشن نزدیک می شوند


البته جشن ما بسیار سالم بود و مثل ایران از هیچ گونه قرص ایکس خبری نبود. ملت یکم بالا پایین پریدن بعد که خسته شدن رفتن خونشون
هر چند قسمت جالبش در طی مسیر بود که تمام مغازه دارها و رهگذرها جمع شده بودند. یکیمون داد میزد ابی بقیه به دنبال او فریاد می زدند صفر هفت (2007)ن
در جایی هم همه باهم داد میزدیم ما ابی می گیریم ولی شما نه!م
خلاصه روزی به یاد ماندنی همراه با خنده هایی از ته دل بود. بالاخره آدم تو عمرش فقط یکبار ابی می گیره و باید درست وحسابی جولون بده

>>>>>>>>>>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<<<<<<<
و در اینجا یه کوته توضیحی درباره نظام آموزشی آلمان

همان طور که در پوست شنبه، 16 آبان، 1383 توضیح دادم کودکان در سن 6 سالگی بعد از گذراندن یک دوره 3 ساله پیش دبستانی به دبستان می روند
دوره 4 ساله دبستان از نظر کیفیت درسی در همه مدارس یکی است ولی در پایان این دوره تصمیم گرفته می شود که شما به چه نوع مدرسه متوسطه ای (راهنمایی) می روی
معلمها بر اساس هوش و اصتعداد دانش آموزان آنها را به 3 دسته تقسیم می کنند. (پدر و مادر هیچ گونه نقشی در این تصمیم گیری ندارند و در اکثر مواقع تابع تصمیمات مدرسه هستند)ک
سه نوع مدرسه متوسطه که دورشان 5 یا 6 سال طول می کشه از این قبیلند

1) Hauptschule

پس از 5 سال مدرک می دند. از نظر کیفیت پایین ترین. راه وررد به دانشگاه بسیار دشوار است. اکثر کسانی که به این نوع مدرسه می روند پس از پایان تحصیل یه دوره آموزشی 3 ساله می بینند و در شغلهایی مثل کارگری و غیره وارد بازار کار می شون

2) Realschule

پس از 6 سال مدرک می دند. اگر نمراتتان خوب باشه می توانید به کالج برید و خود را برای دانشگاه آماده کنید. در غیر این صورت می توانید مثل گروه اول پس گذراندنه دوره 3 ساله آموزشی وارد بازار کار شوید. البته این گروه شانس بیشتری برای گرفتن دوره های 3 ساله بهتر دارند و در زمینه های تکنیسین و اپراتوری وارد بازار کار می شوند. لازم به ذکر است که این دوره های 3 ساله در هر زمیه دلخواهی غابل انجام هست. از لوله کشی گرفته تا نانوایی یا نجاری و غیره. بهتر میشه گفت در هر زمینه ای این دوره های آموزشی وجود دارند. بدین ترتیب که یه شرکت شما رو ساپورت می کنه و به شما کار نیمه وقت در همان زمینه آموزشی میده. و شما چند ساعت در هفته که یکبارش آخر هفته هست و بقیش هم در هفته پراکنده به مدرسه هرفه و فن میرید. پس از پایان دروه 3 ساله اگر آن شرکت از شما راضی باشه شما را استخدام تمام وقت می کنه

3) Gymnasium

پس از پایان 6 سال مدرک می دند. در صورتی که نمراتتان خوب باشه می رین کالج در غیره این صورت مراجعه شود به 2)ن
کالج یک دوره 3 ساله است و زیر مجموعه یک Gymnasium به حصاب می آید. سال اول اتفاق خاصی نمی افتد و بیشتر آماده گی است. واحدها هم همه عمومی

در 2 سال آخر دو درس تخصصی دارید و تا 2 هم نیمه تخصصی و 4 تا درس عمومی. در صورتی که در دوره متوسطه 2 زبان خارجه نداشته باشید باید در اینجا دو زبان خارجه وردارین
در دو سال آخر شما با هر امتحانی که می دید امتیاز جمع می کنید بدین صورت که دوسوم امتیازت قبولی کالج در این دو سال جمع میشه یک سوم بقیه هم موقع امتحانات نهایی که من 3 هفته پیش دادم
حدودا 800 امتیاز میشه جمع کرد و حداقل 400 امتیاز

کسانی که به کالج وارد می شوند قصد ورود به دانشگاه را دارند. در صورتی که نمرات خوبی نداشته باشند ولی با موفقیت بیشتر به گروه 2) می پیوندند. ورود به دانشگاه به این صورته که هر رشته و هر دانشگاه میزان حداقل امتیاز را تعیین می کنند. مثلا برای پزکشی باید بالای 750 امتیاز داشته باشید.(خیلی سخته)م

البته انتخاب این امتیاز ها بسته به عرضه و تقاضا داره. فاکتورهایی مثل نیاز در صنعت و تعداد نقاضا درجه این سخگیری رو تعیین می کنند. مثلا صنعت در سال نیاز محدودی به فارغ التحصیلان جامعه شناسی وجود داره ولی از طرف دیگر افراد خیلی زیادی برای این رشته درخواست می کنند. بدین ترتیب با سخت گیری باعث می شوند که فقط بهترین ها و تعداد مورد نیاز گرفته شوند.(در غیر این صورت فارغ التحصیلان با بیکاری مواجه می شوند)ن

در نقطه مقابل صنعت تشنه ریاضیدان یا فزیکدان و مهندسین کامپیوتر است و از طرف دیگر متقاضی به اندازه کافی نیست. برای همین باسه این رشته محدودیت کمتری وجود داره
دانشگاه های آلمان درسته ورود بش بسیار ساده و بدون کنکور میباشد ولی بسیار سخت گیر می باشند. به صورتی که در ترم های نخست افراد نخاله انصراف می دهند

Realschule و 45% به Gymnasium شاید براتون جالب باشه که فقط 25% بچه ها به
میروند Hauptschule و باقی به

میروند خارجی هستند و آینده درخشانی ندارند Hauptschule آمار نشون میده اکثر کسانی که به

Saturday, May 26, 2007

هفته پایانی

در هفته پایانی مدرسه برای هر روز یک موضوع انتخاب می کنند و بچه ها لباسشان رو بر اساس موضوع روز به تن می کنند. البته نا گفته نماند که بعد از این هفته امتحانات نهایی آغار می شوند ولی کی اهمیت میده. در ضمن این برنامه فقط مخصوص سال آخری هاست
هرچند امسال که بالاخره نوبت ما رسید تا این رسم رو بجا بیاریم مدیرمان تلاش فراوان برای منصرف کردن ما کرد ولی ما هم طبق
معمول کار خودمان رو پیش بردیم. مدیرمان می گفت امسال برنامه امتهانات جوری است که این هفته هم درس بخوانیم بهتره. ما هم می گفتیم بابا این همه سال ما با حسرت به سال آخری ها نگاه می کردیم حالا که ما سال آخری شدیم دیگه اجازه جلون دادن تو آخرین هفته از تحصیامان رو هم نداریم. اصلا ما فقط به امید همین یه هفته مقطع کالج رو ادامه دادیم
خلاصه همان جور که گفتم ما کار خودمان رو کردیم
روز اول روز سیاه و سفید بود. پسرها سفید و دخترها سیاه



روز دوم هم روزه دهه هفتاد بود. آن زمانی که حتی تو ایرنم کلی هیپی بودند



روز سوم هم روز مسافرت بود. یا بهتر بگم مسافرت Wellness که آدم همش از سنا و استخر و غیره استفاده می کنه



روز چهارم روز جابجایی نقش ها بود. تمام مدرسه عاشق این یه روز هستن. ما سال آخری ها هم از این لذت می بریم که همه به ما ذل می زنند. در این روز پسرها و دخترها نقش هاشون رو عوض می کنند. پسرها لباس دخترونه و دخترها هم لباس پسرونه می پوشند. خلاصه یه روز تماشایی


نکته جالبش اینه که ما توی شهرمان یه مدرسه دخترانه داریم (بله تو آلمان هم مدرسه دخترانه هست. پسرها اجازه ورود ندارند.البته پدر و مادرها می توانند وارد شوند و معلم مرد هم دارند)ن
خلاصه رسمه که این پسرهای مدرسه ما که دختر شدند میرن تو این مدرسه و البته همیشه بعد از چند دقیقه پلیس از راه میرسه و اینا رو از مدرسه می اندازه بیرون. گفته میشه که تو یک سال یه پسره اینقدر خودش شبیه دخترها کرده که اتنظامات بش کاری نداشته ولی امثال که همه رو از دم با اردنگی انداختند بیرون و کلی هم برگه جریمه برای اینکه پارک ممنوع وایساداه بودن با خودشان آوردند. کلی هم غرزدن که صندق کلاس باید پولش بده

روز آخر که مهم تر از همه بود روز

بود Business

در این روز همه بچه ها به اتفاق کلیه معلم ها با همدیگر صبحانه صرف می کنند. الیته نا گفته نماند که این رسم صبحانه خوردن همیشه در روزهای پایانی قبل از تعطیلاتی مثل کریسمس برگزار میشه ولی خوب نه به این بزرگی . به صورت معمول هرکی یک چیزی میاره. یکی کره یکی نان یکی پنیر و غیره
در صبحانه رسمی ما که مدیر هم شرکت داشت یه میز رو بصورت بوفه مانند آماده کردیم و ملت از آنجا هر چی می خواستند برمی داشتند


بچه های ریاضی که منم جزوشان هستم یه هدیه برای معلم محبوبمان آماده کرده بودند. یک عدد ماشین حساب مهندسی جدید. بعد از صبحانه دور هم جعمع شدیم که هدیه رو ببریم بش بدیم. حالا تو این شلوغ پلوغی بچه ها گیر دادن که حسین تو هدیه رو بده من می گفتم بابا یکی از دخترها بده من که اینکاره نیستم. خلاصه گفتن نه تو از همه بزرگتری و بچه مثبت کلاسی. دیگه دیدم یواش یواش همه سالن هی بر می گردن به جمع دایره ای مانند ما نگاه می کنند. گفتم خیالی نیست بریم. خلاصه هدیه رو دادیم به معلم و کلی هم به طریق تعارفات ایرانی ازش تشکر کردم. (که ما زحمات شما را به هیچ گونه نمی نوانیم جبران کنیم و از این جور حرف ها) اونم که آدم شوخ طبعی هست هدیش رو باز کرد و شروع کرد به پز دادن به معلم ریاضی کلاس دیگر


در بعد از ظهر آن روز هم یک چشن داشتیم در خیابان مرکزی شهر. آنجا دیگه همه سال آخری های مدارس شهرمان آمده بودن


ادامه دارد

شنبه، 5 خرداد، 1386

Thursday, April 5, 2007

روزی به یاد ماندنی


بالاخره پس از سالها انتظار آن روزی که می خواستم رسید. روزی که آدم یه احساس آرامشی بکنه و بتونه با غرور بگه یک مرحله از زندیگم را تا حدی با موفقیت به پایان رسوندم. روزی که این اطمینان را بهت میده که از فردا کاملا در اخطیار خودتی تا به زندگیت یه جهت جدید بدی

امروز ساعت 7 صبح پاشدم. در آرامش کامل صبحانه ام را صرف کردم و با سویج ماشین در دست از در خانه خارج شدم. البته قبلش از زیر قرآن رد شدم کاری که مادرم در دو هفته گذشته هیچگاه فراموش نکرد کاری که مایه آرامش افکار من قبل از ترک خانه بود
حدود ساعت هشت و ربع صبح رسیدم به مکان مورد نظر. از همکلاسیهام یک سری آمده بودند. شروع کردیم با هم به گپ زدن همراه با خنده هایی به یاد ماندنی

ساعت نه صبح وارد جلسه امتحان شدم و تا ساعت یک نیم با سوالات فزیک کلنجار می رفتم. از همه طرف زیر نظر بودیم. تعداد و مدت زمان دستشویی رفتنمون رو هم دقیق یاداشت می کردند. بیرون کلاس هم یک ناظر بود که تا در دستشویی با چشمهایش دنبالت می کردند

برگم را که تحویل دادم می دانستم که همه سوالات رو درست جواب نداده بودم ولی اطمینان داشتم که نمره آبرومندانه ای خواهم گرفت. نکته بسیار جالب در هنگام خروج از سالن امتحانات این بود که دنیا برام یه رنگ و بویه جدید پیدا کرده بود. هوا خیلی سبک تر شده بود. اینجا بود که تازه متوجه شدم یک مقطع از زندگیم را با نوشتن اخرین امتحان همراه با خاطرات فراوانی به پایان رساندم. هر چند کارنامه قبولی رو یک ماه دیگر میدند ولی من با چشمی پر انتظار به آینده نگاه میکنم. آینده ای که از هم اکنون به دست من شکل خواهد گرفت
هرچند یقین دارم در سالهای آتی به اینکه چرا این دوران این قدر سریع به پایان رسید حسرت خواهم خورد و هزاران بار آرزو خواهم کرد که به این دوران بازگردم ولی امروز از اینکه این دوران به پایان رسیده بی اندازه خوشحالم

در روزهای آتی از فرصتی که پیش آمده استفاده خواهم کرد و درباره هفته پایانی قبل از امتحانات و اینکه به چه صورت جشن گرفتیم
بصورت مصور برایتان خواهم نوشت
چهارشنبه، 5 اردیبهشت، 1386