Saturday, May 26, 2007

هفته پایانی

در هفته پایانی مدرسه برای هر روز یک موضوع انتخاب می کنند و بچه ها لباسشان رو بر اساس موضوع روز به تن می کنند. البته نا گفته نماند که بعد از این هفته امتحانات نهایی آغار می شوند ولی کی اهمیت میده. در ضمن این برنامه فقط مخصوص سال آخری هاست
هرچند امسال که بالاخره نوبت ما رسید تا این رسم رو بجا بیاریم مدیرمان تلاش فراوان برای منصرف کردن ما کرد ولی ما هم طبق
معمول کار خودمان رو پیش بردیم. مدیرمان می گفت امسال برنامه امتهانات جوری است که این هفته هم درس بخوانیم بهتره. ما هم می گفتیم بابا این همه سال ما با حسرت به سال آخری ها نگاه می کردیم حالا که ما سال آخری شدیم دیگه اجازه جلون دادن تو آخرین هفته از تحصیامان رو هم نداریم. اصلا ما فقط به امید همین یه هفته مقطع کالج رو ادامه دادیم
خلاصه همان جور که گفتم ما کار خودمان رو کردیم
روز اول روز سیاه و سفید بود. پسرها سفید و دخترها سیاه



روز دوم هم روزه دهه هفتاد بود. آن زمانی که حتی تو ایرنم کلی هیپی بودند



روز سوم هم روز مسافرت بود. یا بهتر بگم مسافرت Wellness که آدم همش از سنا و استخر و غیره استفاده می کنه



روز چهارم روز جابجایی نقش ها بود. تمام مدرسه عاشق این یه روز هستن. ما سال آخری ها هم از این لذت می بریم که همه به ما ذل می زنند. در این روز پسرها و دخترها نقش هاشون رو عوض می کنند. پسرها لباس دخترونه و دخترها هم لباس پسرونه می پوشند. خلاصه یه روز تماشایی


نکته جالبش اینه که ما توی شهرمان یه مدرسه دخترانه داریم (بله تو آلمان هم مدرسه دخترانه هست. پسرها اجازه ورود ندارند.البته پدر و مادرها می توانند وارد شوند و معلم مرد هم دارند)ن
خلاصه رسمه که این پسرهای مدرسه ما که دختر شدند میرن تو این مدرسه و البته همیشه بعد از چند دقیقه پلیس از راه میرسه و اینا رو از مدرسه می اندازه بیرون. گفته میشه که تو یک سال یه پسره اینقدر خودش شبیه دخترها کرده که اتنظامات بش کاری نداشته ولی امثال که همه رو از دم با اردنگی انداختند بیرون و کلی هم برگه جریمه برای اینکه پارک ممنوع وایساداه بودن با خودشان آوردند. کلی هم غرزدن که صندق کلاس باید پولش بده

روز آخر که مهم تر از همه بود روز

بود Business

در این روز همه بچه ها به اتفاق کلیه معلم ها با همدیگر صبحانه صرف می کنند. الیته نا گفته نماند که این رسم صبحانه خوردن همیشه در روزهای پایانی قبل از تعطیلاتی مثل کریسمس برگزار میشه ولی خوب نه به این بزرگی . به صورت معمول هرکی یک چیزی میاره. یکی کره یکی نان یکی پنیر و غیره
در صبحانه رسمی ما که مدیر هم شرکت داشت یه میز رو بصورت بوفه مانند آماده کردیم و ملت از آنجا هر چی می خواستند برمی داشتند


بچه های ریاضی که منم جزوشان هستم یه هدیه برای معلم محبوبمان آماده کرده بودند. یک عدد ماشین حساب مهندسی جدید. بعد از صبحانه دور هم جعمع شدیم که هدیه رو ببریم بش بدیم. حالا تو این شلوغ پلوغی بچه ها گیر دادن که حسین تو هدیه رو بده من می گفتم بابا یکی از دخترها بده من که اینکاره نیستم. خلاصه گفتن نه تو از همه بزرگتری و بچه مثبت کلاسی. دیگه دیدم یواش یواش همه سالن هی بر می گردن به جمع دایره ای مانند ما نگاه می کنند. گفتم خیالی نیست بریم. خلاصه هدیه رو دادیم به معلم و کلی هم به طریق تعارفات ایرانی ازش تشکر کردم. (که ما زحمات شما را به هیچ گونه نمی نوانیم جبران کنیم و از این جور حرف ها) اونم که آدم شوخ طبعی هست هدیش رو باز کرد و شروع کرد به پز دادن به معلم ریاضی کلاس دیگر


در بعد از ظهر آن روز هم یک چشن داشتیم در خیابان مرکزی شهر. آنجا دیگه همه سال آخری های مدارس شهرمان آمده بودن


ادامه دارد

شنبه، 5 خرداد، 1386