Monday, March 3, 2008

Windstorm

این روزها کار من شده تو خونه موندن و از صبح تا شب ٬تلاش کردن٬ برای درس خوندن.

نمی دونم چرا تو همین جور ایام که هر دقیقه اش می تونه سرنوشت ساز باشه آدم یاد بده کاری یاش یا آرزوها و ایده های قدیمیش میوفته...


من این قدر که تو این مدت ایده های جالب به ذهنم رسیدن در طول یک سال گذشته نرسیده بود. فکر کنم اگه بتونم یه راهی کشف کونم که مغزم همیشه زیر استرس امتحان باشه خیلی سریتر پله های ترقی رو طی کنم. شایدم مغزم بعد یه مدت از شدت استرس زیاد بترکه...


جمعه

طبق معمول ساعت 8 صبح با هزار زحمت و کلک از خواب بیدار شدم. برای اینکه فکر خوابیدن از کلم بره بیرون باید به مغزم اکسیژن می رسوندم. چون کافیه یکم فعال بشه اونوقته که هول (شاید هم حول) امتحان بی خوابت می کنه. برای همین پریدم پای پنجره. کاملا بازش کردم و یه چندتا نفس عمیق کشیدم. ولی این بار بیشتر از همیشه طول کشید تا چشمام کامل باز بشن ولی دقیقا موقعی که این اتفاق افتاد با این صحنه که تو عکس پایین می بینید مواجه شدم.




برای اینکه ببینید در حالت معمولی با چه صحنه ای روبرو می شوم عکسی هم از یه روز معمولی گذاشتم.


این شد که یک ساعتی به این گذشت که اگه آدم تو این هوای مه آلود با چتری از آسمان بیاد پایین چی جوری می خواد جهت یابی بکنه و آیا امکانش هست به ساختمان ها نخورد...



این جریان مال اولین روز توفان بود که هنوز شدت باد بالا نبود. می دونین که آخره هفته المان یه توفانی آمد که خدا رو شکر خرابی زیاد به بار نیاورد. خلاصه توفان آخر هفته اوجش بود و ما هم طبق توصیه های ایمنی از خونه بیرون نیامدیم. امروز که داشتم روزنامه می خوندم یه خبر درباره Lufthansa نوشته بود که بی ارتباط با تفکرات من نبود با این تفاوت که به جای آدم با چتر آدم تو هواپیما بود.

ایرباس می خواسته هنگام توفان در فرودگاه هامبورگ بشینه و در تلاش اول نا موفق بوده ولی بار دوم موفق شده. ویدیویی که مربوط به این خبر بود واقعا تکان دهنده بود.


.


در ادامه هم ویدیو هم چند عکس از ویدیوی این حادثه گذاشتم.








آدم واقعا حیرت می مونه که باد چی جوری این هواپیما را مثل اسباب بازی تکان میده.







3 comments:

  1. سلام
    فارسی نوشتنت خیلی خوب شده هاااااا. گمونم از استرس امتحانات باشه که اثر مثبت زبونی هم گذاشته.

    من همیشه امتحان که دارم همش میگم وای اگه امتحان تموم بشه ، من فلان کار رو می کنم مثلا میگم فلان تابلوی هنری!! رو می کشم یا کلی پست خنده دار می نویسم یا میرم خرید اون چیزی که هزار ساله می خوام بخرمش.خلاصه یاد هزار تا کار نکرده می افتم.اما بیشتر از همه هوس نقاشی می کنم.

    چه هوایی بوده دم خونه تون!!! تازه من فکر می کنم از خونه اون روز بیرون نرفتی چون موهات توی توفان پریشون می شده!!! :)

    خداییش روی زمین آدم امنیتش بیشتره تا رو هوا!

    ReplyDelete
  2. سلام
    دفعه اول كه وبلاگ شما رو ديدم
    به نظر مياد كه شما هم مثل من خوابالوئي.البته نه به اندازه من.آخه خرساي قطبي همشون كه منو ميبينن بهم ميگن:" خوابالو.ساعت خواب؟"
    تا حالا هيچ وقت تصميم نگرفتم كه مثل تو با چند تا نفس عميق كنار پنجره از خواب بيدار شم.پنجره هم كه باز كردم همچين غباري نديدم.ممكنه حالت از اين تصوير گرفته شده باشه.ولي برو خدا رو شكر كن كه موقع اوج خواب 6 ،7 تا كلاغ بي محل كنار پنجرت غار غار نكردن.بعد هم چند تا گنجيشك كه شيشه رو نديدن خودشونو نكوبيدن به پنجره.نميدونستم دلم واسه گنجيشكه بسوزه يا به كلاغا فحش بدم.

    ReplyDelete
  3. سلام ٬صحرایی٬
    خواستم بیام پیشت عرض ادب کنم که متاسفانه راه تماسی نداشتم
    به هر حال از نظرهای زیبات ممنون
    بت هم حق می دم قضیه کنجیشک خیلی خفن تر بوده
    :D

    ReplyDelete